تخریب خود شخصیت بچه ها )را از کجا آورده بود.
وقتی دیگر نرفتم هیچ وقت دلم برای ک.ارگاه داستان تنگ نشد اما برای
ف.ل.سفه چرا. گاهی به شوخی می گفتم:" دلم برای ع.شاق پ.یر پاتالم تنگ
شده". و واقعا دلم تنگ شده نه برای عشاق پیر پاتال، برای حرف زدن از چیزهایی
که در خون منند. من فلسفه را جور عجیبی دوست دارم.
از آن روز که س.امان را دیدم هی یاد آن جا می افتم
دلم تنگ شده ولی نمی توانم بروم.
یک زمانی بود که من فکرمی کردم لباس هر چقدر گران تر باشد بهتر است. البته خب هیچ
وقت پول خرید لباس های با قیمت نجومی را نداشتم. به نظرم هم پرداخت پول زیاد برای
چیزی که در نهایت نمی شود مدت زیادی پوشید منطقی نمی آمد ولی آن وقت ها بین یک
مانتوی صد و پنجاه تومنی و یک مانتوی صد تومنی چشمم صد و پنجاهی را می گرفت. بعد
یاد گرفتم که قیمت لباس اصلا مهم نیست باید ظاهرش را نگاه کنی و ظاهر هم هیچ ربطی
به قیمت ندارد. بعدتر جنس و در آخر قیمت. ولی خب اگر دو فاکتور ظاهر و جنس خوب را
داشت هر چه ارزان تر بهتر. چی شد که این ها را یاد گرفتم؟ این ها را از تهمینه یاد گرفتم.
زمستان دو سال پیش بود که رفته بودم پالتو بخرم. مامان یک بارانی سبز چهار خانه نشانم
داد. رفتیم توی مغازه و پرو کردم. کوچک ترین سایزش خیلی از من بزرگ تر بود. قیمتش
هم سیصد وپنجاه تومن بود. جنسش خوب نبود. به نظرم اصلا ارزش آن قیمت را نداشت.
اگر هم اندازه ام بود اصلا نمی خواستمش.دو سه روز بعد تهمینه عکسی گذاشته بود توی
ف.ی.س ب.و.ک با یک بارانی چهارخانه ی قرمز. بهش گفته بودم:" من شبیه اینو پوشیدم
سیصد و پنجاه. تازه اصلا هم خوب نبود. این خیلی از اون بهتره" برایم نوشته بود:" اینو
دو سال پیش خریدم دوازده هزار تومن." و من هر چه عکس را نگاه می کردم باور نمی کردم
که آن بارانی دوازده هزار تومن باشد. حتی دو سال قبل هم با دوازده هزار تومن یک لباس
تو خانه ای نمی شد خرید. کم کم دیدم تهمینه لباس هایی می پوشد که هیچ کس نمی تواند
قیمت واقعی اش را حدس بزند و آن وقت یاد گرفتم که:" مهم نیست چقدر پول می دی، مهم
اینه لباست چطور به نظر بیاد."
البته هنوز هم چیزهایی هست که گران بودنشان به معنی بهتر بودنشان است. مثلا من ممکن
است ازرزان ترین لباس های دنیا را تنم کنم اما هیچ وقت از لوازم آرایش ارزان استفاده نمی کنم.
چون لوازم آرایش همین طور هم برای پوست مضر است وای به حال لوازم ارایش تقلبی و ارزان
که پر از سرب و مواد سرطان زاست. یا مثلا کفش ها مهمند. هر کفش گرانی لزوما خوب نیست
ولی معمولا کفش های خوب گرانند.
به نظرم نوشتن این ها عجیب بود. شاید چون صرفا مادی بود و من قبلا توی زندگی ام ننشته ام
راجع به قیمت جنس ها و نظرم درباره شان چیزی بنویسم. ولی خب من که دوستی ندارم.
می خواهم با این وبلاگ دوست شوم و برایش حرف بزنم. شاید بعد ها اینجا دوست هایی پیدا
کردم و آن روز برای آن ها حرف زدم. هر چند گمان نمی کنم. از وقتی این وبلاگ را ساخته ام تنها
کسی که ازش بازدید کرده خودم بوده ام.
خیلی راحت حل می شد. "راست می گفت. حالا حرفش را قبول دارم.
آن روز داشتم توی خیابان راه می رفتم که یک دفعه چیزی توجهم را جلب کرد.
یک دست فروش! من معمولا به وسایل دست فروش های نگاه نمی کنم. اما این
بار دلم خواست بروم جلو و یکی از جنس هایش را بخرم. کفش های کوچولو
می فروخت. برای بچه های کوچک. من بچه ای نداشتم. اما چی جلویم را می
گرفت که برای بچه ی نداشته ام کفش بخرم؟ بعد یک روز بهش بگویم مامانی
وقتی تو هنوز وجود نداشتی من یک روز این ها را توی خیابان دیدم و به یاد تو
افتادم. یک لحظه هم به ذهنم رسید کاش یک عالمه از این کفش ها بخرم و با
خودم ببرم پرورشگاه. اما قبل از اینکه زیادی ذوق زده شوم یادم آمد که پول
خرید همان یک دانه اش را هم ندارم و مدتی است دیگر از بابا پول نمی گیرم.
شب یادم آمد یک دخترهایی هستند که برای روز مبادایشان لباس می خرند ،
توی چمدان می گذارند و استفاده نمی کنند. مثلا برای شوه.ر آینده شان یا
دو.ست. پس.رشان. ذوقشان این است که این لباس قشنگ را او هم به
تنشان ببیند. فکر کردم من هیچ وقت از این دخترها نمی شوم به نظرم
قحطی لباس های زیبا نیست و هر وقت لازم باشد آدم می تواند بخرد. اصلا
هم چه کسی گفته آدم لباس های زیبایش را باید فقط به خاطر کسی بپوشد.
من ترجیح می دهم این لباس ها را به خاطر خودم بپوشم حتی اگر تنها باشم
و هیچ کس هم نبیند، من از این دخترها نمی شوم اما می توانم از این دخترها
باشم که یک چمدان لباس برای بچه ی نداشته شان می خرند و منتظر روزی
می مانند که او باشد و این لباس های قشنگ را به تن کند. بعد فکر کردم چمدان؟
چمدان دیگر زیاده روی است من احتمالا هرگز بچه دار نمی شوم.