کفش هایی برای کودک نداشته ام.

آخرین پستی که اینجا نوشتم درباره ی خراب شدن ابروهایم بود. الان که
خواندمش خنده ام گرفت. آن روز که رفته بودم  پیش  آرایشگر دوم تا
ابروهایم را نقاشی کند بهش گفتم  از قیافه ای که پیدا کرده ام  دارم سکته
می کنم  لبخند مهربانی زد و گفت: "واقعا؟ به خاطر ابروهات؟" گفتم: "وا مهم
نیست؟ "گفت :" کاش همه ی مشکل های دنیا مربوط به ابروی ادم بود اون وقت

خیلی راحت حل می شد. "راست می گفت. حالا حرفش را قبول دارم.


آن روز داشتم توی خیابان راه می رفتم که یک دفعه چیزی توجهم را جلب کرد.
یک دست فروش! من معمولا به وسایل دست فروش های نگاه نمی کنم. اما این
بار  دلم خواست بروم جلو و یکی از جنس هایش را بخرم. کفش های کوچولو
می فروخت. برای بچه های کوچک. من بچه ای نداشتم. اما چی جلویم را می
گرفت که برای بچه ی نداشته ام کفش بخرم؟ بعد یک روز بهش بگویم مامانی
وقتی تو هنوز وجود نداشتی من یک روز این ها را توی خیابان دیدم و به یاد تو
افتادم. یک لحظه هم به ذهنم رسید کاش یک عالمه از این کفش ها بخرم و با
خودم ببرم پرورشگاه. اما قبل از اینکه زیادی ذوق زده شوم یادم آمد که پول
خرید همان یک دانه اش را هم ندارم و مدتی است دیگر از بابا پول نمی گیرم. 


شب یادم آمد یک دخترهایی هستند که برای روز مبادایشان لباس می خرند ،
توی چمدان می گذارند و استفاده نمی کنند. مثلا برای شوه.ر آینده شان یا
دو.ست. پس.رشان. ذوقشان این است که این لباس قشنگ را او هم به
تنشان ببیند. فکر کردم من هیچ وقت از این دخترها نمی شوم به نظرم
قحطی لباس های زیبا نیست و هر وقت لازم باشد آدم می تواند بخرد. اصلا
هم چه کسی گفته آدم لباس های زیبایش را  باید فقط  به خاطر کسی بپوشد.
من ترجیح می دهم این لباس ها را به خاطر خودم بپوشم حتی اگر تنها باشم
و هیچ کس هم نبیند، من از این دخترها نمی شوم اما می توانم از این دخترها
باشم که یک چمدان لباس برای بچه ی نداشته شان می خرند و منتظر روزی
می مانند که او باشد و این لباس های قشنگ را به تن کند. بعد فکر کردم چمدان؟
چمدان دیگر  زیاده روی است من احتمالا هرگز بچه دار نمی شوم.

 

 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.