درهم و برهم

دیشب داشتم پستی می نوشتم از همین پست های خوب می شوم. البته یک پست خوب
می شومی کامل نبود. سوالی بود:" خوب می شوم؟" بعد خوابم گرفت و نصفه نیمه دخیره اش
کردم و رفتم خوابیدم. فعلا حوصله ی تمام کردنش را ندارم. 
غروب  ابروهایم را زنگ زدم. زیادی روشن شد. اصلا به رنگ موهایم نمی آمد. دو دقیقه رنگ
تیره رویش گذاشتم تا تیره تر شود. بهتر شد ولی به گمانم هنوز خیلی روشن است. گذاشتم
فردا توی نور روز ببینم و فکری به حالش بکنم.

دو کیلو چاق شده ام. انگار تمامش به صورتم اضافه شده.  شبیه بچه ای شده ام که عکسش
را در پست  می بینید. یک نفر بهم می گفت باید شبیه این بچه بشوی ولی من هیچ علاقه ای
به شبیه این بچه بودن ندارم. از این دو کیلو وزن  اضافه نمی ترسم. فروردین هم همین دو کیلو
وزن اضافه را داشتم و از شرش راحت کردم.  فقط احساس بدی دارم. احساس یک آدم هزار
کیلویی چاق. مدام دارم وزنم را احساس می کنم. 

 

موهایم مو خوره زده. همه اش تقصیر خودخواه است. قبلاها جلوی موهایم را او کوتاه می کرد.
یک بار می خواستم بروم آرایشگاه موهایم را کلا کوتاه کنم. آرایشگر جدید بود و من نمی دانستم
باید نوبت بگیرم. آن روز کار مرا انجام نداد. پنج شنبه بود. گفت  سه شنبه بیا. همان لحظه
تصمیم گرفتم ذیگر برنگردم. دادم خودخواه جلوی موهایم را کوتاه کند. بعد گفتم می توانی 
پشتش راهم  کمی کوتاهش کنی؟ شما حماقت مرا تکرار نکنید. هیچ وقت موهای نازنین تان
را به دست  کسی که هیچ چیز از کوتاهی مو نمی داند ولی احساس عالم بودن در تمام
چیزهای دنیا  را دارد نسپارید. من می خواستم چند سانت از موهایم کوتاه شود چند سانت
شد ده سانت. تازه فقط این نبود دو طرف موهایم اختلاف فاحشی با همدیگر داشت ولی من
دیگر  اجازه  ندادم بهش دست بزند. برای هم اندازه شدن باید خیلی کوتاه می شد که البته
روشن بود  او اصلا از پس هم اندازه کردنشان بر نمی آید. من هی دلم نیامد بروم آرایشگاه.
آرایشگاه سعی می کرد تمام موها را هم اندازه کند و هر چقدر هم موهایم رشد کرد من باز
قسمت کوتاه و بلند را با هم مقایسه می کردم و دلم نمی خواست موهایم آن همه کوتاه
شود. حالا هم تازه موخوره زده. هنوز اسیب زیادی به موهایم نرسیده. حتی تعداد زیادی
شان هنوز سالمند ولی به علت کوتاه و بلند بودن باید مقدار زیادی ازش کوتاه شود تا
آن موهای ناسالم فیچی شوند. همان وقت باید می رفتم پیه زیادی کوتاه شدنش را به
تنم می مالیدم. لااقل تا الان بلند شده بود. من موهایم را می خواهم. احساس می کنم
بدون موهایم هیچم. و منظورم از هیچ در انسان بودن نیست. در زن بودن است.

بقیه کاری را که استاد گفته انجام بدهم نداده ام. البته باید تا فردا انجام شود. این گزارش
نویسی  نیست. گزارش ها را از هفته ی بعد می نویسم. 



  

 

 

پیش به سوی زندگی واقعی

من حافظه ی تصویری وهمین طور  بلند مدت خوبی دارم. اما به خاطر مشکلی
که  در تمرکز کردن دارم اگر لحظه ای که چیزی را می شنوم، یا چیزی را جایی
می گذارم حواسم جمع نباشد خیلی زود فراموش می کنم که چه شنیده
بودم یا فلان وسیله را کجا گذاشته بودم. در اصل حافظه ی کوتاه مدت من هیچ
خوب نیست شاید برای اینکه کلید ورود چیزی به حافظه ی کوتاه مدت این است
که تو اول آن را دریافت کنی و وقتی حواس من اصلا آنجا نیست چطور می توانم
آن را دریافت کنم و بعد به حافظه ی بلند مدت بسپارم؟ برای همین خیلی پیش
می آید که در لحظه ای که حواسم نیست چیزی را زمین می گذارم و بعد به سختی
می توانم پیدایش کنم.

از سال گذشته چندین دفتر یاد داشت دارم که روز به روز بیشتر می فهمم چه قدر
می توانتد به کار بیایند. حالا حتی وقتی صبح می خواهم جایی بروم. شب توی
یکی از دفتر ها می نویسم که فردا چه چیزهایی را باید با خودم ببرم. اگر ننویسم
قطعا فردا نیمی از چیزهایی که را لازم دارم، فراموش می کنم با خودم ببرم. این
را گفتم تا بعدش بنویسم می خواهم کمی آرزوهای پست قبل را تغییر دهم و به
واقعیت نزدیکشان کنم بعد سال بعد اگر همین جا بودم روز تولدم بیایم ببینم کدامشان
عملی شدند کدامشان نه


قبل از بازنویسی شان باید یک چیزی بگویم. گمان می کنم بخشی از آرزوهایم باعث  

به وجود آمدن تصورات اشتباهی شده. آقا یا خانم ع.پ برایم کامنت گذاشته که صرف
نظر از اینکه از دیدن کامنتش خوشحال شدم چرا که مدت هاست هیچ کامنت دهنده ای
ندارم (البته به جز خانم مریم) به نظرم آمد اینکه نوشته ام دوست دارم خیلی باهوش تر،
زیباتر و خوش هیکل تر باشم این طور به نظر آمده که من آدم خنگ، زشت و بدهیکل و
بد قواره ی ترسناکی هستم. راستش من در درجه ی اول یک کمال گرای افراطی ام.
از آن افراطی هایی که کمال گرایی حتی قدرت عملشان را تا حد زیادی فلج می کند.
و گرنه معمولا در آزمون های هوش من آدم باهوشی محسوب می شوم. اما نه آن قدر
که خودم دوست دارم باهوش باشم.مثلا من دوست دارم ضریب هوشی ام 20 نمره
از چیزی که همین حالا هست بیشتر بود ولی خب معنی اش این نیست که همین
حالا هم ضریب هوشی پایینی دارم. در مورد اندام ، من یک غول چاق و بزرگ نیستم
قدم 162 و وزنم 51 است. اما خب کمی شکم دارم که کل تصورم را از یک هیکل خوب
به هم می ریزد. البته مشکل دیگری هم هست ولی به ناچار مجبورم آن را نادیده بگیرم
به خاطر بیماری ماهیچه پای چپم کوچک تر و ضغیف تر از پای راستم است که البته این
یکی را نمی توانم کاری بکنم و سعی می کنم نادیده اش بگیرم. درباره ی قیافه هم
من واقعا قیافه ی خودم را دوست دارم. بیشتر آدم ها هم قیافه ام را دوست داشتنی
می دانند وقتی می گویم دوست داشتم خیلی زیباتر باشم منظورم داشتن قیافه ای
است که.... راستش ترجیح می دهم ادامه اش را ننویسم ، خطرش هست که با
نوشتنش یک دیوانه ی زیاده خواه به نظر بیایم که البته همین حالا متوجه شدم
هستم. خواستن چیزهای غیر واقعی باعث شده در دنیایی زندگی کنم که لازم نبوده
تویش هیچ تلاشی بکنم چرا که آن چیزها در هر صورت به دست نمی آمدند.  

 

حالا برویم سراغ  لیست آرزوهایی تغییر یافته که در واقع وقتی منطقی باشند
می شود لیست اهداف:
1- مهم ترین اش به گمانم سالم تر بودن است. چطور می شود که سلامتی هدف
باشد؟ وقتی سالم نباشی آن وقت دیگر سلامتی داشته و نعمت نیست می شود
هدف. با توجه به وضعیتی که من دارم هرگز نمی توانم کاملا سالم باشم اما می
توانم برای سالم تر بودن کارهای زیادی بکنم. همین حالا هم دارم ورزش می کنم
که بخشی از این ورزش، ورزش های مربوط به خوش هیکل شدن هم هست ولی
قسمت بیشترش برای قوی شدن قسمت های ضعیف شده است. از اول تابستان
امسال دارم توی خانه ورزش می کنم و تازه می فهمم در این مدت چه ظلمی در
حق خودم کرده ام، سال های سال با بی توجهی به بیماری ام علاوه بر  مشکلاتی
که داشتم خودم هم به خودم آسیب زده ام. دارم سعی می کنم اوضاع را بهتر کنم
اما حتما باید با یک فیزیوتراپ خوب هم مشورت کنم و چندین حرکت اصلاحی را به
ورزش هایم اضافه کنم. 

 


2- برای زیباتر بودن هم، به نظر من برای زن ها دو چیز در زیبایی تاثیر زیادی
دارد. یکی داشتن موهای پر پشت و دیگری پوست خوب است. با توضیح
اینکه من کچل نیستم و پوست خیلی بدی هم ندارم. اما به نظرم یک زن
باید یک خروار مو و پوست خیلی خوبی داشته باشد. این یکی را هم با
لوسیون های پر پشت کننده و محصولات مراقبت از پوست می توان بهش
رسید که متاسفانه به بودجه ی زیادی نیاز دارد، بودجه ی زیادی ندارم اما
تلاشم را می کنم.
البته برای پوست خواب به موقع و شبانه مهم تر از هر چیز دیگری است که
متاسفانه من در این مورد مشکل دارم.

3- من نمی توانم یک مرد وفادار و مهربان و خوش اخلاق پیدا کنم و بگویم آقا
لطفا عاشق من بشوید، این یکی را به خدا می سپارم، شاید او برایم پیدایش
کرد.  



4-دخترم را می توانم داشته باشم، حتی اگر هرگز هیچ مرد مهربانی را نداشته
باشم که دوستم داشته باشد. ولی باید قبلش شغلی داشته باشم که بتوانم
او را به سرپرستی قبول کنم. پس تا سال دیگر همین وقت باید از شر این پ.ایان نامه
لعنتی خلاص شده باشم و شغلی برای خودم دست و پا کرده باشم. یک شغلی هم
مد نظرم هست. تلاش می کنم بهش برسم.

5-نویسندگی نباید آرزو باشد، باید درست همان چیزی باشد که همه ی این سال
ها با اطمینان می خواستمش. 
 

 

6- درباره ی هوش هم شاید بهتر است به جای خواسته های غیر واقعی تنبلی را کنار
بگذارم و از همین هوشی که دارم استفاده کنم.

این دو مورد آخر را قبلا ننوشته بودم حالا اضافه اش می کنم:

7- توی نماز خواندن این قدر شلخته و بی نظم نباشم 

8- انگلیسی ام را آن قدر قوی کنم که تا سال دیگر این موقع حدقل 60% از مکالمات
یک فیلم زبان اصلی را راحت متوجه بشوم.

همین حالا یک چیزی به ذهنم رسید. از این به بعد می آیم یک سری گزارش های
هفتگی می نویسم مثلا اینکه چقدر ورزش کرده ام، چقدر نماز هایم را درست و
به موقع خوانده ام، چقدر به آن پ.ایان نامه کوفتی پرداخته ام این طوری حداقل
از همین یکی دو نفری که اینجا را می خوانند خجالت می کشم و سعی  می کنم
جوری نباشد که بیایم بنویسم که من این هفته هیچ کار مفیدی نکرده ام.