مردها هم خوبی های خودشان را دارند.

با وجود اینکه بارها اینجا از مردها ایراد گرفته ام و از این به بعد هم خواهم

 گرفت، یک عقیده ای دارم. مردها در بعضی خصوصیات   اخلاقی از زن ها

بهترند. هنوز هم می گویم مردها وقتی پای  روابط با  زن ها وسط باشند
 پستند( عده ای هم نیستند) اما در روابط اجتماعی از زن ها بسیار
 بهترند. حتی  مهربان 
اند، منظورم دوستی های اجتماعی نیست،
به نظر من چیزی 
به اسم دوستی  اجتماعی وجود ندارد، مردها در
 ایران روی ل.ا.س زدن ها
یشان اسم دوستی  اجتماعی  گذاشته اند.

چند سالی هست که تقریبا سالی یک بار  یک اتفاقی می افتد و مجبور می
شوم بروم  ا.ورژانس. مثلا فروردین امسال رفته بودیم جنوب. یک شب  توی
یکی از مدرسه ها خوابید بودیم. سرم درد می کرد به فاصله های نیم
ساعت یک بار  
یا کم تر چهار تا قرص مسکن قوی خوردم. همیشه این 
کار را نمی کنم اما می 
 دانستم صبح زود بابا می آید بیدارمان می کند
و نمی خواستم سر درد داشته
باشم. صبح رفتم دست شویی  کلاس
 ها دور  تا دور حیاط بودند و درشان حفا
ظ های آهنی با میله های بزرگ
 
داشت. قرص ها گیج و منگم کرده  بودند و اصلا حواسم به چیزی نبود.
 یک 
لحظه پایم سر خورد و محکم پرت شدم روی میله های حفاظ آهنی. 
داشتم روی  
زمین پخش می شدم   بابا که آن نزدیک بود گرفتم،  پرسید
:"حواست کجاست؟ 
خوبی؟" احساس اولیه ام این بود: "استخوان گونه
 ام
 خورد شد" دردشدیدی هم توی قفسه ی سینه ام پیچیده بود.
 احساس ثانویه 
 چندانی هم نداشتم. داشتیم می رفتیم شهر دیگری
و تمام آن روزتو ی م
اشین خواب بودم و حتی احساس نمی کردم کجا
هستم.
روز های بعد در خانه گونه ام  مشکلی نداشت. اما قفسه  ی
 سینه ام هنوز درد می کرد و وقتی نفس عمیق می 
 کشیدم یا خم می
 شدم  اشک توی چشم هایم جمع می شد. یک روز رفتم ا.ورژانس،
 عکس
 
انداختم.د.کتر گفت که ترک خوردگی یا شکستگی وجود ندارد. یک
 ضرب 
دیده گی  شدید است که کم کم خوب می شود. چند تا آمپول و
 پماد هم نوشت 
که ازشان استفاده  نکردم. همین که می دانستم
 خودش خوب می شود بس 
بود. 


دیشب هم رفتم ا.ورژانس. این جوری می شود دو بار در سال. یکی ابتدایش و
یکی انتهایش. از گفتن اینکه چه اتفاقی افتاده بود اجتناب می کنم. اجتناب کردن

 چیز خوبی است. احساس کنجکاوی یا فضولی شما را( بسته به نوع شخصیت
تان ت.ح.ریک می کند) و بهش پاسخی نمی دهد. حتی ا.ورژانس هم چیز
 خوبی 
است، مادامی که بهتان می گوید اتفاقی که افتاده نزدیک به بد بوده
 اما خود بد نبوده، چیز خوبی است. 
اگر بگوید اتفاقِ افتاده خودِ بد بوده دیگر
 خوب  نیست. ممکن است حتی در آنجا بمیرید، مثلا اگر تصادف 
وحشتناکی
 کرده 
باشید یا از بلندی سقوط کرده باشید. در این صورت به چیز دردناک و
غم  
انگیزی تبدیل میشود.نتیجه می گیریم گاهی موضوع این نیست که
 شما  چطور به قضیه نگاه می کنید،
موضوع این استکه قضیه دقیقا چیست.
 در
 اینجا دیگر نیمه ی پر و خالی لیوان مطرح نیست زیرا لیوان کاملا  خالی  
شده 
و حتی یک قطره هم تویش نیست. 


دیشب قبل از اینکه برویم ا.ورژانس یک اتفاقی افتاده بود که به مامان گفتم
: " مردها  از زن ها بهترند" از گفتن اینکه چه اتفاقی افتاده بود هم اجتناب 
 می کنم، چرا که اجتناب کردن بهم ل.ذ.ت می دهد. حتی قبل از اینکه
 برویم  تو  گفتم :" اگر د.کتره زن بود بر می گردم" د.کتره زن بود اما برنگشتم.
زن و مردی آمده بودند ا.ورژانس. از این هایی که می گویند پول نداریم. دکتره
باید برگه های د.اروهایشان را امضا می زد تا د.اروی مجانی بگیرند. او هم این
 کار را نمی کرد. می گفت این ها پر رو هستند و دروغ می گویند. یک مردی
هم آن جا بود که نمی دانم چه کاره بود، ولی آنجا کار می کرد. حوصله ی نگاه
 کردن به کارتش را هم نداشتم.  به دکتره اصرار می کرد: "گناه داره، حالا
براش امضاش کن" دکتره هم فقط جیغ می زد و از پر رویی و دروغ گویی آن
 ها می گفت. من توی گوش مامان گفتم: "نگفتم مردها بهترند؟" به نظر می
 رسید زیادی بلند گفتم. یکی از مشکلاتم این است که وقتی دارم راجع به
بقیه حرف می زنم  فکرمی کنم آن ها دیوار بتنی هستند و نمی شوند.
 ناگهان رنگ خانم د.کتر پرید، از جایش بلند شد و برگه را از دست مرد کشید
 و گفت:" بده به من" امضایش کرد و با اخم گرفت طرف مرد:" بدش بهش، نه
 میره توی جیب من نه توی جیب تو، ولی این فردا بازم بر می گرده بهش بگی
 پول بده،می گه اون بار که اومدم پول ندادم الانم نمی دم، بعد دعوا می شه"
 بعد
 از آن هم به من می گفت شما و خیلی هم تحویلم گرفت. در حالیکه که تا
 قبل
اش، یک چیزی توی مایه های:"  تو دیگه چی می گی بود" 

صادقانه بگویم؟ قیافه ی زن و مرده شبیه آدم هایی پر رویی بود که اگر
 بخواهند پول هم دارند ولی نمی خواهند بدهند. اگر قبل  از رفتن به

 اورژانس آن اتفاق نیفتاده بود این حرف را نمی زدم. اما هنوز هم می گویم
 مردها از لحاظ برخوردهای اجتماعی  از 
 زن ها خیلی بهترند . برایش مثال های
 زیادی هم دارم. از زدن مثال های بیشتر هم اجتناب می کنم، چرا که هم 
حوصله ی شما سر می رود هم اینکه بهتر است خودتان بروید توی محیط
 پیرامون و مثال هایی از این دست پیدا کنید. 


چند وقت پیش پسری را می شناختم. بهش می گفتم که من ترجیح می دهم 

به جای اینکه بادخترها دوست شوم با پسرها دوست شوم.چون پسرها به 
طور کلی از دخترها بهترند. می گفت:" برو بابا، همون طور که تو می ری یه جایی 
و یه مرد باهات بهتر حرف می زنه، وقتی یه پسرم می ره جایی و کارش پیش 
یه زنه اون زن هم باهاش بهتر حرف می زنه."آن وقت فکر می کردم شاید 
درست بگوید ولی حالا این فکر را نمی کنم. بله، درست است که یک مرد 
ممکن است با یک زن نرم تر برخورد کند، مهربان تر باشد اما این طور
 نیست که وقتی مردها بهش مراجعه می کنند آن ها را گاز بگیرد چون
 مردند. ولی من زن هایی را دیدم که زن ها را گاز می گیرند اما به محض
 اینکه مردی را می بینند صدایشان را نازک می کنند ، حال هفت پشت
 مرده را می پرسند، و 
زود هم کارش را راه می اندازند. نمی گویم همه
 ی زن ها این طور بوده 
اند اما زن های این جوری را دیده ام، اما مردی را
ندیده ام که با مردها 
بد برخوردکند و رفتارش با زن ها صد و هشتاد
 درجه متفاوت باشد. 

هر چند این حرفم مال آن وقت هاست و حالا دیگر به هیچ وجه دوست 
ندارم با مردها دوست باشم. آن وقت ها هم زمان خیلی دوری نیست 
اما آدم ها در یک لحظه تغییر می کنند، در یک لحظه به اشتباهاتشان 
پی می برند و سعی می کنند خودشان را عوض کنند. هر چند سلسه 
ای از اتفاقات در طول زمان پیش می آید. یک روز تو می نشینی این 
اتفاقات را برای خودت مرور می کنی و می بینی که اشتباه کرده ای 
و این نقطه ای است که تغییر می کنی. 
من دوست هایی داشتم اما همیشه تهش به این رسید که: " حالا بیا
 دوست دخترم شو."  حسی شبیه این دارد که برادری که یک عمر 
خیال
 می کنید برادرتان است  یک بچه ی سر راهی بوده و خودش هم

 از اول می دانسته یک روز بیاید بهتان بگوید من برادرت نیستم حالا 

بیا باهام ازدواج کن. 

می خواهم بگویم با مردها نمی شود دوست بود، اما مردها در جایگاه 
های اجتماعی، در شغلشان، در برخوردهایی که دوستانه نیست، برخورد 
بسیار بهتری دارند و به نظرم حتی مهربان تر هستند.( نه فقط با زن ها 
کاملا کلی و با هر دو جنس) و
قتی می گویم مردها منظورم تمام مردها
 نیست بیشترشان است ، ممکن است مردی 
هم باشد که این طور نباشد
، وقتی هم می گویم زن ها،  باز هم منظورم
 بیشترشان است نه تمامشان.
و یک چیز دیگر هم هست، منظورم از مرد
، مرد است، نه زن صفتانی که
 وقتی کاری برای کسی می کنند هزار منت
 سرش می گذارند. 

این طور بگویم، وقتی می روی جایی و کاری داری، بهتر است مستقیم
بروی سراغ یک مرد تا زن، صرف نظر از اینکه هر کسی ممکن 
است 
زیر کار در رو و بی مسئولیت باشد، مردها جواب دهنده های بهتری 
هستند و سعی نمی کنند در آن چند دقیقه ای که با شما برخورد 
دارند عقده های زندگی شان را روی سر شما خالی کنند. 



دنیای آبی

فروردین سال 89 رفته بودیم اصفهان. یک مفازه ای بود که ازش شال خریدم. عطر و
 ادکلن هم می فروخت. من از عطر و اسپری استفاده نمی کنم. آلرژی دارم، با بوی عطر
 سر درد می گیرم. سردردهای وحشتناکی که انگار دارند با چکش و میخ سرم را سوراخ
 می کنند. البته اگر عطر بوی خنکی داشته باشد سردرد نمی گیرم. ولی به خاطر آلرژی ام
ترجیح می دهم شامه ام از بوی هیچ عطری پر نشود، چون حتی خنک ترین عطرها هم اگر
 باعث سر درد نشوند یک جورهایی اذیتم می کنند. 


 آن مغازه ویترینی مخصوص عطرهایش داشت. همین جوری داشتم به شیشه هاشان نگاه
 می کردم که شیشه ی عطری توجه ام را جلب کرد. گفتم :"آقا می شه اون عطرو بهم  بدین؟"
شیشه اش یک قلب بود، یک قلب شیشه ای که رویش سه تا پروانه بود. سه تا پروانه
صورتی و آبی. پشتش هم سه قسمت از شیشه فرو رفته بود و شکل سه تا قلب با
با اندازه های مختلف بود. اسمش Blue World بود و من قبل از اینکه درش را باز کنم 
و بویش کنم می دانستم که این عطر مال من است، می خرمش. اصلا مگر می شود عطری 
با این شیشه قشنگ و اسم قشنگ تر بوی خوبی نداشته باشد؟ بوی خوبی داشت ولی 
خیلی تند بود اما کی اهمیت می داد، مگر چند تا شیشه ی عطر توی این دنیا بودند که انقدر 
خوشگل باشند؟ 
این عطر یک خوبی دیگر هم داشت. هیچ بوی الکل نمی داد. اصلا   انگار هیچ الکلی داخلش 
نبود. حتی وقتی  تازه درش را باز می کردی و ازش استفاده می کردی از همان ابتدا هم
 بویی از الکل نمی آمد. اما من هیچ جوری نمی توانستم ازش استفاده کنم.
بویش نمی رفت.  می زدم به مانتوم، می رفتم بیرون و  وقتی می آمدم خانه لباس هایم 
بوی شدید عطر را می دادند انگار مستقیم به خود لباس هایم زده بودم. لباس هایم 
را عوض می کردم اما فایده نداشت. نفوذ می کرد به پوست تن و اگر همان جور می
 خوابیدم سردرد می گرفتم. باید حتما می رفتم حمام. فقط حمام بویش را پاک می کرد. 
چند بار سردرد گرفتم. بعد یاد گرفتم هر بار ازش استفاده می کنم  بروم حمام ، بعدن
 می زدم به شلوارم که بویش مستقیم به بینی ام نخورد. و از یک جایی به بعد دیگر ازش 
استفاده نکردم. 
خودخواه می گفت تو که استفاده نمی کنی بده به ما، که البته نمی دادم. دوستش داشتم 
حتی اگر نمی توانستم استفاده کنم. مقدار زیادیش هم نمانده بود دو سومش را استفاده

کرده بودم. دو سال پیش مامان گفت :" ازت می خرمش" فکر کردم تا کی می خواهم نگهش 
دارم.هر چند نمی دانستم به چه درد مامان می خورد. آخر مامان با عطر دوش می گیرد و 
آن مقدار عطر برای سه بار استفاده اش هم کافی نبود. گفتم :" ده تومن بده، برش دار" 
که البته ارزشش خیلی بیشتر از این ها بود ولی خب مامان بیشتر از این ها بهم نمی داد. 
بله تعجب نکنید ما از همدیگر پول می گیریم و البته اگر دوست دارید تعجب هم بکنید. 
مامان عطر را برد و گذاشت روی شیشه ی میز توالتش. دختر خاله آمده بود از مامان 
پرسیده بود: " این عطرو از کجا خریدی؟ خیلی خوبه " مامان گفته بود: " مال گمشده
 بود" دخترخاله گفته بود: "بهش بگو من سی تومن بهش می دم، بدش به من"
 چه کار کردم؟ رفتم عطر را از روی میز مامان برداشتم و برگرداندم سرجایش. 
گفتم این اصلا فروشی نیست. می خوام استفاده نکنم و تا هر وقت که شد نگهش 
دارم. 

تابستان امسال خودخواه رفته بود سر کشوام. گفت: "می ذاری ازش بزنم؟ "گفتم 
"نه فقط می تونی بوش بکنی. "گفت : " یه ذره" و آمد درش را باز کند که سرش به 
همرا فنر داخلش کنده شد. فنرش بعد پنج سال خراب شده بود. رفتم یکی از این 
مغازه هایی که اسانس های گرمی می فروشند. گفتم شیشه خالی می خواهم. بعد 
از آقاهه خواستم جایش را برایم عوض کند.آخر فقط سر و فنرش کنده شده بود. 
قسمت آهنی اش سالم بود و  راه خروجش بسته بود.خودم نمی توانستم جایش را
 عوض کنم. حالا دیگر توی یک قلب شیشه ای نیست. توی یک شیشه ی کوچک بنفش
 رنگ است و هنوز هم هیچ بوی الکلی نمی دهد. 
نمی دانم تا کی می توانم نگهش دارم. اما برای من دیگر یک عطر نیست، چیزی شبیه 
یک عکس  است از سال های قبل...


ازدواج یک چیز کاملا مردانه است!

به نظرم توی ایران در یک زمینه ای در حق زن ها ظ.لم شده، البته در زمینه های زیادی
در حق زنان ظلم شده ولی خب من فعلا با زمینه های دیگرش کاری ندارم. با کدام
زمینه اش کار دارم؟ ازدواج. در ایران اگر پسری بخواهد ازدواج کند خانواده اش ضمن
به به و چه چه برای پسرشان راه می افتند و می روند بقالی! بقالی کجاست؟ بقالی
 خانواده های دختری هستند که اجازه می دهند مادر و خواهرهای داماد بیایند و  خوب
ج.نس را  بررسی کنند، یک وقت زده گی، خرابی، چیزی نداشته باشند. به قدرکافی زیبا،
 به قدر کافی خوش برخورد، مردم دار، خانه دار و  غیره باشد. اگر ج.نس را پسندیدند
 بعد بروند گل پسرشان را که ممکن است هیچ هم خوش قیافه، با عرضه و به اندازه ی
کافی مرد نباشد با خودشان بیاورند تا او  هم ج.نس را بررسی کند. ممکن است این طور
 هم  نباشد ممکن است پسرشان آن قدر مرد باشد که خودش کسی را انتخاب کند و بعد
 بگوید  که می خواهد ازدواج کند، در هر حال قضیه  این ها نیست. مهم این است که وقتی
 مردی می خواهد ازدواج کند از نظر خانواده اش و  حتی بقیه یک " مرد با عرضه"  است که
 حالا  می خواهد تشکیل خانواده بدهد، هیچ کس هم نمی گوید که:" اوه، پس.ره آ.تی.ش
گرفته! زن می خواد." 
اما برعکسش اگر دختری بگوید می خواهد ازدواج کند، مادرش:"شو.هر می خوای که
 چی بشه؟ همین بابات چه گلی به سر من زد که  شو.هر تو بزنه؟ من اگه بر می گشتم 
عقب تا ابد مجرد می موندم." پدرش: " تو باید درس بخونی و بری سر کار و واسه
خودت کسی بشی" دوستان و اطرافیان:"** وااای، دختره آ.ت.ی.ش گرفته! شو.هر 
می خواد." من نمی خواهم بگویم که مادر و پدر دختره اشتباه می گویند، اما آیا نصیحت 
مادر به دخترش نباید این باشد؟:" بابات به سر من گلی نزد، تو با یکی ازدواج کن که 
بلد باشه به سرت گل بزنه." پدرش هم درست می گوید بهتر است زن ها کار و پول 
و استقلال داشته باشند ولی آیا ازدواج جلوی کار و استقلال یا حتی درس خواندن را 
می گیرد. آیا پدری باید به دخترش بگوید تو موجود تک بعدی باش؟:" اونی باش که 
بهتره بخوره و بخوابه و درس بخونه یا اونی که می دونه مردهای واقعی کم پیدا می شن 
و اونا منتظر نمی شن تا تمام کارهاتو بکنی و بعد فکر کنی که اونا رو می خوای یا نه؟ 
پس اگه یه مرد واقعی پیدا کردی به هیچ بهانه ای از دستش نده"
 در مورد اطرافیان و عقیده ی" دختره آ.ت.یش گرفته شوهر می خواد" آیا زن ها 
باید به صومعه بروند و تارک دنیا شوند؟ آیا ازدواج برای مردها به معنی کامل شدن، 
توانایی، تشکیل خانواده، و خیلی چیزهای خوب دیگر است اما برای زنان فقط و فقط به
معنی ا.ر.ض.ا ن.یازهای ج.ن.س.ی است؟ آیا واقعا ما نمی دانیم که زن ها احساساتی 
ترند و شاید اصل موضوع برایشان این باشند که کسی باشد که شب ها در آ.غ.وشش 
ب.خوابند؟ منظورم این نیست که زن ها فقط به دلیل مسائل احساسی ازدواج می کنند 
منظورم این است که چرا ما در مورد مردها اصلا به آن جنبه ی ج.ن.س.ی ازدواج نگاه 
نمی کنیم؟ چون می دانیم که آن ها می توانند با هر کسی ب.خوابند و  زن ها معمولا 
نمی توانند؟ اصلا گیرم که این قضیه هم برای زن اهمیت زیادی داشته باشد، جرم
 است؟ جایی از ک.تاب خ.دا نوشته که نیازهای ج.ن.س.ی مردان قابل قبول و با
اهمیت است اما زنان باید از داشتن احساسات  ج.ن.س.ی شرم کنند و از سوی 
دیگران مورد توهین، تحقیر و طعنه قرار بگیرند؟ 

 نگفتم که خانواده چه ظلمی در حق دختر مرتکب می شوند.  ظلم این است که
 دخترشان  حق طبیعی خودش را می خواهد اما آن ها نظرات خودشان را تحمیل
می کنند و او را از این حق طبیعی محروم می کنند. اما ظلم بزرگ تری هم وجود
دارد. ظلمی که مردان در حق زنان مرتکب می شوند. مردان می دانند زنان
 
احساساتی اند ، و در طول تاریخ قرن ها و قرن ها از این احساسات به نفع
 خودشان  
سو استفاده کرده  اند. چطور؟ با تحقیر آن ها،به گمانم  همیشه یکی
 از اهرم های 
 قوی مردانه برای سو استفاده از احساسات زنان تحقیر بوده. این
 تحقیر می تواند  
اشکال مختلفی داشته باشد اما هدف نهایی همه انواع  آن
 یکیست، رسیدن به  
خواسته شان. مثلا: " از این  دخترهای کنه ای  که دو کلوم
  باهاشون حرف می زنی،  فوری
 می گن باهام ازدواج کن  خیلی بدم میاد، اصن
جنبه ندارن،  سریع جو گیر 
شن. "
 احساسی که می خواهند منتقل  کنند :" یک دختر سخیف و بی ارزش  از 
آن ها انتظار
 دارد که باهاش ازدواج کنند، چون  هیچ کس دیگری او را نمی خواهد 
و او می خواهد
 خودش را به آن ها بیندازد." آیا ازدواج  مسئله ای سخیفی است؟ 
توقعِ داشتن یک
همسر مناسب زن ها را خوار و خفیف می کند؟ توی رخ.ت. خواب 
رفتن با آن ها چطور؟ 
آیا به این معنی نیست که خود آن دختر هم خیالمی کند 
هیچ کس او را نمی خواهد؟ 


من نمی گویم یک دختر باید اول با یک پسر دوست شود و بعد بهش بگوید :" بیا با من
 ازدواج کن" من هم این را کسر شان یک زن می دانم و به نظرم این رفتار  اصلا  درست
 نیست. یک زن باید از همان اول ارزش خودش را مشخص کند باید بگویدکه اهل رابطه
های بی سرانجام و وسیله ای برای تفریح و سرگرمی این و آن نیست. اگر کسی او را
 می خواهد باید برای یک رابطه جدی بخواهد. و این یکی دیگر هیچ تحقیری ندارد.
 مثلا مرد  مورد نظر می خواهد چه بگوید؟ بگوید:" تو در حد من نیستی ، من تو رو لایق
 یک رابطه  ی جدی نمی بینم و فقط تو رو برای خوش گذرونی می خوام؟" خب اگر
 کسی  همچین  احساسی  دارد و آن زن  را انقدر پست و ناچیز می بیند  آن زن باید
 با آن مرد ب.خوابد؟  که خب البته مردها همچین چیزی نمی گوید بلکه دمشان را

روی  کولشان می گذارند و فرار می کنند که  در هر صورت مایه ی خوشحالی است.

حتی در کشورهای پیشرفته با روابط آزاد زن ها ممکن است در ابتدای رابطه بگویند که 
دنبال رابطه جدی هستند. این را از روی احساسات شخصی، تخیلات شاعرانه ام درباره
ی  سرزمین های آن سوی آب ها، یا حتی از روی فیلم ها نمی گویم.(در فیلم ها هیچ
 زنی   از  ابتدا نمی گوید 
که دنبال یک رابطه ی جدی است.همه چیز خیلی الکی شروع

 می شود  و به تدریج جدی می شود تا فیلم بار هیجانی کافی را منتقل کند) ازروی کتاب

 های روان شناسی می گویم که نویسندگانش ایرانی نیست. 

البته سو استفاده ی مردها از احساساتی بودن زن ها فقط مربوط به تحقیر آن ها
 نیست. 
ممکن است بعد از فریب :" خب باشه من می خوام باهات ازدواج کنم و ما
 که این حرفارو
 نداریم " استفاده کنند. که البته من اینجا نمی خواهم از این چیزها
حرف بزنم. 


می دانم ما در عصر  یخبندان یا هجر زندگی نمی کنیم. زن هایی هستند که آگاهانه و با
 انتخاب خودشان با مردها رابطه دارند.کسی تحقیرشان نکرده، احساس بی ارزش بودن
 بهشان القا نکرده،کسی فریبشان نداده، با مردها می خ.وابند چون دلشان می خواهد و
خودشان را با مردها برابر می دانند. ولی حرف من راجع به تحقیرهاست. راجع به سو
 استفاده از احساسات زن ها،  راجع به مردهایی که می خواهند به یک زن القا کنند که
تو مثلا قیافه نداری، تو کار نداری، سواد نداری،تو فلان چیز را نداری، این فلان چیز خیلی
هم مهم نیست، قرار است این احساس منتقل شود که خب کسی تو را نمی خواهد،
حالا  تو خودت را به من تسلیم کن. 

می خواستم تهش نتیجه گیری کنم، دیدم لوس می شود. اگر خواستید خودتان نتیجه
 گیری کنید.


** نمی دانم شما در چه مناطقی  از زمین زندگی می کنید ولی در منطقه ای که من
 زندگی می کنم و در ایل و طایفه من هنوز از این حرف ها می زنند. ممکن است شما
 تا به حال چنین  جمله ای نشنیده باشید و بار اولتان باشد
.دنبال تک ستاره نگردید دو ستاره زدم که توی این پست طولانی کاملا مشخص باشد
منظورم کدام جمله است. 



*در باب کج سلیقه گی ما ایرانی ها.1

عاشق زن هایی هستم که ابروهای نازک و ظریفی دارند. مثل م.یشل فا.یفر، و  چا.رلیز
 ت.رون . عکس شان را اینجا نمی گذارم. خودتان سرچ کنید و ببینید. البته می دانم خودتان
 دیده اید ، این بار به ابروهایشان نگاه کنید، ترجیحا عکس های جوانی شان را ببینید. هر چند
 به نظرم م.یشل فا.یفر زیباترین زن مسن دنیاست اما این ربطی به بحث ندارد شما به همان 
عکس های جوانی اش توجه کنید. به نظرم این نوع ابرو زنانه ترین نوع ابروی ممکن برای یک 
زن است. وقتی می گویم زنانه منظورم آن زنانه ای نیست که ما ایرانی ها می گوییم، ما وقتی 
کسی موهایش را رنگ می کند و چون بهش نمی آید سنش چند سال بیشتر نشان می دهد ،
می گوییم قیافه اش زنانه شده است و منظور از زنانه در اینجا زمخت است. به نظرم در
فرهنگ ایران " مونث  موجودی است که چون ازدواج کرد زشت ، زمخت، گنده و بد ترکیب 
می شود" وقتی کسی موهایش را رنگ می زند و آن رنگ مو با رنگ پوستش سازگار نیست، 
می گوییم زنانه شده، وقتی دختری چاق می شود و بدنش پر از چربی می شود می گوییم 
ه.یکلش زنانه شده آیا زن موجودی چاق، زشت، و دارای تمام ویژگی های منفی است؟ 

این جور که نگاه می کنیم به نظر زن را وسیله ای نمی بینیم که بعد از این که به وسیله ی 

شو.هرش مورد بهره برداری قرار گرفت شروع به ف.اسد شدن می کند؟ 
وقتی کسی ابروهایش را نازک می کند و بهش نمی آید می گوییم قیافه اش زنانه شده، 
مسئله این جاست، او زنانه نشده، چیزهای زنانه ظریفند، دوست داشتی اند، ابروهای 
نازک به کمتر کسی می آیند، بیشتر به زن هایی می آیند که اجزای صورت و مخصوصا 
بینی ظریفی دارند. اگر به کسی این جور ابروها نیاید نباید بگوییم زنانه شده، باید 
بگوییم چهره اش زمخت شده. 


امروز مامان دختری را بهم نشان داد و پرسید:" ابروهای این دختره قشنگه نه؟ "  
گفتم : " نه اصلا" ابروهای دختر پهن و کشیده بود، شبیه پرستویی بود که داشت 
توی صورتش پرواز می کرد. مامان سکوت کرد. گفتم " می دونی چرا قشنگ نیست؟" 
نمی دانست.گفتم:" برای اینکه وقتی به صورت یه نفر نگاه می کنی اولین چیزی که
می بینی نباید ابروهاش باشن، ابرو یکی از اجزا صورته که باید به زیباتر شدن صورت 
کمک کنه اما نباید اولین عضوی از صورت باشه که دیده باشه، تو وقتی به این دختر 
نگاه می کنی اولین چیزی که می بینی ابروهاشه، حتی دومین چیز و سومین چیز هم
ابروهاشه.پس نمی تونیم بگیم این ابروها قشنگن" مامان جوابم را نداد، به گمانم 
هنوز باهام مخالف بود و  خیال می کرد ابروهای دختر قشنگند ولی چون نمی توانست
 برای حرفش دلیل بیاورد ترجیح داد چیزی نگوید. 
ابروهای پهن هم  مثل ابروهای نازکند، به هرکسی نمی آیند. یک نمونه اش لی.لی 
کا.لینز است که همیشه ابروهایش را در پهن ترین حالت ممکن نگه می دارد و به 
شدن مشکی شان می کند. در حالیکه بهش نمی آیند. وقتی بهش نگاه می کنی 
احساس می کنی این ابروها به زیبایی اش لطمه وارد کرده. اگر نازک ترشان می کرد 
و قهوه ای، زیباتر می شد. اولین باری که عکس لی.لی کا.لینز را به خنثی نشان دادم 
گفت" هوووممم، این که شبیه دخترهای ایرانیه " هوووم برای خنثی لفظ ترس است 
وقتی می خواهد بگوید از چیزی ترسیده از این لفظ استفاده می کند. البته او هووم را 
همین جور نمی گوید که شما می خوانید ولی من نمی توانم با استفاده از کلمات لحن را 
منتقل کنم. 
به نظرم ابروهای به شدت پهن مردانه اند، نمی دانم چرا از نظر ایرانی ها قشنگ است 
که قبل از اینکه خودشان دیده شوند، ابروهایشان دیده شود. البته ابروهای پهن 
طبیعی (نه بیش از اندازه پهن )به بعضی چهره ها می آیدو مسئله همین جاست هر 
ابرویی، پهن یا نازک، صاف ، طاق دار و .... به یک چهره می آید و یک چهره وقتی زیباست 
که بین اجزایش هماهنگی و تناسب باشد. 

هر جور نگاه می کنم انگار ایرانی ها از روز اول کج سلیقه بوده اند، چه زمان قاجار که 
زیباترین زنان آن هایی بوده اند که به شدت چاق، و انباشته از چربی و سیبیلو، بوده
اند. چه امروز که خیال می کنند زیبایی زنی است که ابروهایی دو وجبی، ل.ب های باد
 کرده و بینی دارد که به سختی می تواند باهاش نفس بکشد. بعد ها می آیم راجع به 
لب ها و بینی ها می نویسم. فعلا تا همین جا بس است.  


* گفتم ما ایرانی ها که خیال نکنید دارم خودم را از ایرانی ها جدا می کنم و اگر نه که 
من بسیار خوش سلیقه ام و اگر نمی دانید، خب خیلی هم مهم نیست