دنیای آبی

فروردین سال 89 رفته بودیم اصفهان. یک مفازه ای بود که ازش شال خریدم. عطر و
 ادکلن هم می فروخت. من از عطر و اسپری استفاده نمی کنم. آلرژی دارم، با بوی عطر
 سر درد می گیرم. سردردهای وحشتناکی که انگار دارند با چکش و میخ سرم را سوراخ
 می کنند. البته اگر عطر بوی خنکی داشته باشد سردرد نمی گیرم. ولی به خاطر آلرژی ام
ترجیح می دهم شامه ام از بوی هیچ عطری پر نشود، چون حتی خنک ترین عطرها هم اگر
 باعث سر درد نشوند یک جورهایی اذیتم می کنند. 


 آن مغازه ویترینی مخصوص عطرهایش داشت. همین جوری داشتم به شیشه هاشان نگاه
 می کردم که شیشه ی عطری توجه ام را جلب کرد. گفتم :"آقا می شه اون عطرو بهم  بدین؟"
شیشه اش یک قلب بود، یک قلب شیشه ای که رویش سه تا پروانه بود. سه تا پروانه
صورتی و آبی. پشتش هم سه قسمت از شیشه فرو رفته بود و شکل سه تا قلب با
با اندازه های مختلف بود. اسمش Blue World بود و من قبل از اینکه درش را باز کنم 
و بویش کنم می دانستم که این عطر مال من است، می خرمش. اصلا مگر می شود عطری 
با این شیشه قشنگ و اسم قشنگ تر بوی خوبی نداشته باشد؟ بوی خوبی داشت ولی 
خیلی تند بود اما کی اهمیت می داد، مگر چند تا شیشه ی عطر توی این دنیا بودند که انقدر 
خوشگل باشند؟ 
این عطر یک خوبی دیگر هم داشت. هیچ بوی الکل نمی داد. اصلا   انگار هیچ الکلی داخلش 
نبود. حتی وقتی  تازه درش را باز می کردی و ازش استفاده می کردی از همان ابتدا هم
 بویی از الکل نمی آمد. اما من هیچ جوری نمی توانستم ازش استفاده کنم.
بویش نمی رفت.  می زدم به مانتوم، می رفتم بیرون و  وقتی می آمدم خانه لباس هایم 
بوی شدید عطر را می دادند انگار مستقیم به خود لباس هایم زده بودم. لباس هایم 
را عوض می کردم اما فایده نداشت. نفوذ می کرد به پوست تن و اگر همان جور می
 خوابیدم سردرد می گرفتم. باید حتما می رفتم حمام. فقط حمام بویش را پاک می کرد. 
چند بار سردرد گرفتم. بعد یاد گرفتم هر بار ازش استفاده می کنم  بروم حمام ، بعدن
 می زدم به شلوارم که بویش مستقیم به بینی ام نخورد. و از یک جایی به بعد دیگر ازش 
استفاده نکردم. 
خودخواه می گفت تو که استفاده نمی کنی بده به ما، که البته نمی دادم. دوستش داشتم 
حتی اگر نمی توانستم استفاده کنم. مقدار زیادیش هم نمانده بود دو سومش را استفاده

کرده بودم. دو سال پیش مامان گفت :" ازت می خرمش" فکر کردم تا کی می خواهم نگهش 
دارم.هر چند نمی دانستم به چه درد مامان می خورد. آخر مامان با عطر دوش می گیرد و 
آن مقدار عطر برای سه بار استفاده اش هم کافی نبود. گفتم :" ده تومن بده، برش دار" 
که البته ارزشش خیلی بیشتر از این ها بود ولی خب مامان بیشتر از این ها بهم نمی داد. 
بله تعجب نکنید ما از همدیگر پول می گیریم و البته اگر دوست دارید تعجب هم بکنید. 
مامان عطر را برد و گذاشت روی شیشه ی میز توالتش. دختر خاله آمده بود از مامان 
پرسیده بود: " این عطرو از کجا خریدی؟ خیلی خوبه " مامان گفته بود: " مال گمشده
 بود" دخترخاله گفته بود: "بهش بگو من سی تومن بهش می دم، بدش به من"
 چه کار کردم؟ رفتم عطر را از روی میز مامان برداشتم و برگرداندم سرجایش. 
گفتم این اصلا فروشی نیست. می خوام استفاده نکنم و تا هر وقت که شد نگهش 
دارم. 

تابستان امسال خودخواه رفته بود سر کشوام. گفت: "می ذاری ازش بزنم؟ "گفتم 
"نه فقط می تونی بوش بکنی. "گفت : " یه ذره" و آمد درش را باز کند که سرش به 
همرا فنر داخلش کنده شد. فنرش بعد پنج سال خراب شده بود. رفتم یکی از این 
مغازه هایی که اسانس های گرمی می فروشند. گفتم شیشه خالی می خواهم. بعد 
از آقاهه خواستم جایش را برایم عوض کند.آخر فقط سر و فنرش کنده شده بود. 
قسمت آهنی اش سالم بود و  راه خروجش بسته بود.خودم نمی توانستم جایش را
 عوض کنم. حالا دیگر توی یک قلب شیشه ای نیست. توی یک شیشه ی کوچک بنفش
 رنگ است و هنوز هم هیچ بوی الکلی نمی دهد. 
نمی دانم تا کی می توانم نگهش دارم. اما برای من دیگر یک عطر نیست، چیزی شبیه 
یک عکس  است از سال های قبل...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.