گاهی قرار نیست عوض بشی، فقط قراره متوجه بشی.

یه کتابی خریدم. تمرین های جالبی داره. می تونم بگم همزمان هم 
سختن، هم آسون. آسون از اون جهت که روی افکارت کار نمی کنه،
 و قرار نیست فکراتو عوض کنی. سختی شو بعدن می گم.

یه تمرینی داره، باید یه شی کوچیکو بذاری جلوت، و با چشمات به همه 
ی زوایاش نگاه کنی. رنگاشو ببینی. بعد ببینی این شی به نظرت صافه یا 
زبر. نرمه یا سخت. چند تا سوال داره. بعد یه مدت که خوب با چشمات
 نگاش کردی برش می داری و این بار لمسش می کنی. حالا باید ببینی
 نرمه؟  صافه؟ موقع لمس کردنش بعضی از سطوحش برجسته ترن؟ 
دماش؟ وزنش؟  اینا رو همه با دستت حس کنی. وقتی شروع به انجام 
دادن این تمرین کردم ، فک نمی کردم همین یه دونه تمرین، قراره یه 
تاثیر مهم روم بذاره.تقریباهفت تا شی رو،  تو روز های مختلف جلوم 
گذاشته بودم، پشت سر هم نبود روزایی که انجام می دادم .روز هفتم
متوجه یه چیزی شدم. فهمیدم بیشترین حسی که من ازش استفاده 
می کنم بیناییه. انگار اصلا  از لامسه ام استفاده نمی کنم. متوجه نرمی
 و 
زبری و اون حسی که لامسه ام بهم می ده نیستم. حتی بیشتر اشیایی
 که 
جلوی دستم می ذارن جنس سخت و محکمی دارن که لامسه رو
 قلقک ندن. 
شی هفتم یه مداد نوکی بود. یه سوالی این تمرین داره
 می 
گه چه چیزی این شی رو منحصر به فرد می کنه؟ دیدم قسمت
بالای این 
مداد گرد نیست ولی من هیچ وقت متوجه نشده بودم. انگار
 عمدن اون 
شکلی طراحیش کرده بودن که یه  تفاوتی با بقیه مداد نوکی
ها ایجاد کنن.
 تا اون موقع فهمیده بودم برخلاف اینکه خودم فک می کنم،
 آدمی ام  
که جزنیات رو می بینه. از این خبرا هم نیست و یه عالمه چیز
 هست 
که من هیچ وقت ندیدمشون و متوجه نبودم. اما اون لحظه فک
کردم .
من همیشه دارم سر سوال" چی این شی رو منحصر به فرد می
کنه" 
دقت به خرج می دم. در حالیکه این تمرین ،فقط  برای پیدا کردن
 
دلیل خاص بودن یه شی نیست. یه عالمه سوال دیگه هم هست که من
 با 
این بیشتر درگیر می شم. پس اون ویژگی هاییش که خاص نیستن
 چی 
می شن؟ جنسش کجا می ره؟ نرمیش چی؟ و اون لحظه بود که فهمیدم
 من 
تقریبا از لامسه ام هیچ استفاده ای نمی کنم. 

چند شبه دراز می کشم تو تخت. به حسی توجه می کنم که برخورد پتو 
با بدنم بهم می ده. به گرمایی که رو پوستم احساس می کنم. پاهامو 
می کشم رو همدیگه و به حسی که از تماسشون با همدیگه بهم دست 
می ده توجه می کنم. دیشب داشتم فک می کردم من توی عجب جهنمی 
زندگی می کردم ( هنوز هم می کنم، چون هنوز کاملا ازش بیرون نیومدم )
اینکه دراز بکشی و هیچی حس نکنی. بدنت خشک و منقبض باشه و همه 
اش بپرسی، خب چرا خوابم نمی بره؟ جهنمه واقعا. اینکه سال های سال 
حتی حس نکنی. نفهمی. متوجه نرمی و گرمی و زبری و هیچی نباشی.
هیچی، 
بی اغراق هیچی.... 

تمرینای این کتابو دوس دارم. اما گفتم سختی هم دارن. مثلا برای تمرین
 بعدی 
همین تمرین، باید چشماتو ببندی، یه دسته نور سفید ببینی که
 میان رو
 سرت و بعد از اون بالا حرکتت می کنن میان پایین. از هر جای
بدنت که رد
 می شه باید ببینی اون قسمت چه حسی پیدا می کنه؟
تنش؟ خارش؟ مور 
مور شدن؟ من با حس های درون بدنم راحت نیستم.
 این تمرین واسم 
سخته. اما حالا فک می کنم قرار نیست راحت باشه. اگه
 راحت بود که اصلا  
نیازی به انجامشون نداشتم.  اگه تمرین اولش تونست
 به من بفهمونه که
 از لامسه ام استفاده نمی کنم. این تمرینم می تونه
 چیزایی بهم بفهمونه که
 حالا نمی دونم چی ان. 
یه شب احساس کردم آماده ام که این تمرینو انجام بدم. خودش تو تمرین 
گفته بشینید و چشماتونو ببندین. من دراز کشیدم. دسته ی نور، به چشمام 
نرسیده بود، که خوابم برد! 

نظرات 6 + ارسال نظر
هفت دقیقه شنبه 13 آبان 1396 ساعت 20:15 http://7min.blogsky.com

اگه میدونستی چه کمک بزرگی به من کردی با پستات حتما حتما حتما به خودت بیش از اون چیزی که فکر میکنی افتخار میکردی! همونطور که شایستشی

راستش فک نمی کردم این پست ها بتونن کمکی بکنن. اما اگه تونستن خیلی خوشحالم از این موضوع :)

ع.پ (رهگذر) یکشنبه 30 مهر 1396 ساعت 08:12 http://Www.thomascrown.blogsky.com

سلام و درود

راستش اگه به من نمی خندید
باید بگم با اینکه ۱۶ ساله برگشتم کرمانشاه
اما هیچ علاقه ای به این شهر ندارم
و آدرس هاش رو هم بلد نیستم.
پاساژ ارگ
یه میدون پایین ترش هست
یعنی دقیق تر که بگم
بعد از پارکینگ شهرداری
میدونی که شهر عینک نزدیکشه
یه کفش ملی داره فکر کنم .
اونجا رو منظورمه
حالا اسمش چی هست رو نمی دونم.

من این کتابی که شما میفرمایید رو نخوندم.
ولی فکر میکنم کتاب خوبی باشه .
سعی میکنم حتما پیداش کنم و بخونمش .

راز
نوشته ی راندا برن
هم کتاب خوبی هستش.
و میتونه تاثیرات مثبتی بهتون بده.

من زیاد بیرون نمیرم راستش.
حوصله شلوغی های بی خود و الکی این روستای بزرگ نمیاد !

چرا بخندم. من سی ساله تو همین شهر زندگی می کنم. اسم خیلی از خیابوناشو نمی دونم.
اون خیابون سراشیبه اسمش خیابون معلمه. اگه همین جوری ازش برین بالا می رسین به یه سه راه. اون سه راه، سه راه شریعتیه. می دونم کجا رو می گین. نزدیک همون میدون شهرداری می شه. تو خیابون معلم.

رفتار درمانی دیالکتیکی اول برای بیماران مرزی درست شد. اما هر کسی که به قول خود کتاب با هیجانات آشفته سازش مشکل داره (مثلا عصبانی می شه نمی تونه خودش رو کنترل کنه، یا یه اتفاقی که بقیه مردم به راحتی باهاش کنار میان برای اون فاجعه اس و نمی تونه باهاش کنار بیاد ) می تونه ازش استفاده کنه. من مرزی نیستم. اما مشکل هیجانات آشفته ساز رو دارم. اون قدرها هم شدید نیست ولی نمی تونم بگم ندارم.مثلا خیلی وقتام می تونم عصبانیتمو کنترل کنم ولی یه وقتایی
این کتاب 4 تا مهارت رو یاد می ده: 1.تحمل آشفتگی ( این برای بیمارهای مرزیه که خودزنی می کنن و به خودشون آسیب می زنن. من فصل های این مهارت رو جا گذاشتم )2. توجه آگاهی ( یه سری مهارت برای اینکه در زمان حال زندگی کنی، که به نظرم به درد همه می خوره. چون آدم ها همه یه جورایی و به درجات مختلف یا تو گذشته سیر می کنن یا آینده.)3. نظم بخشی هیجانی ( همون که مثلا عصبانی می شی فوران می کنی ) 4.ارتباط موثر
هر مهارت رو توی دو فصل یاد می ده. فصل اول مهارت بنیادین. فصل دوم مهارت پیشرفته.
اگه با این توضیحات باز هم به نظرتون جالب میاد. پاساز سروش طبقه ی همکف. کنار پله هایی که می ره طبقه بالا یه مغازه ای هست که کتاب های زبان می فروشه. اونجا دارنش.

یوسف پنج‌شنبه 27 مهر 1396 ساعت 10:32 http://unheardarias.blogsky.com/

این تمرینی که گفتی منو یاد نقاشی انداخت ... واسه نقاشی کردن یه جسم هم دقیقا باید همینطوری تحلیل ش کنی توی ذهنت ....

یه تجربه ی کوتاهی از چند جلسه کلاس طراحی دارم. وقتی این اشیا رو می ذاشتم جلوم. احساس می کردم این نوع نگاه چیزیه که به درد نقاشی می خوره

موقت پنج‌شنبه 27 مهر 1396 ساعت 08:04 http://kafgorgi.blogsky.com/

وفا و معرفت در دوری از انسان های متقلب و لاشی است
و وفا داشتن به انسانهای باوفاست
البته در ابتدا اگه اونی که متقلب و لاشی است خود فرد باشه
باید به دنبال اون روزی بگرده که اجازه داده این هیولای متقلب به درونش نفوذ کنه
وقتی این هیولا رو شناخت باید باهاش صحبت کنه
واسش بستنی بخره و نازش کنه و بهش بگه که قلب من جای تو نیست
خودش راهشو می گیره و میره

امیدوارم به نظرتون نیومده باشه که من اون متقلبه هستم.

ع.پ (رهگذر) پنج‌شنبه 27 مهر 1396 ساعت 06:21 http://Www.thomascrown.blogsky.com

سلام
حال شما.

کتاب از حال بد به حال خوب
نوشته دیوید برنز
رو هم بهتون پیشنهاد میکنم.

البته فکر نمی کنم بتونید توی کتاب فروشی ها پیداش کنید.

بهترین کار اینه که عصر برید سه راه شریعتی
کنار کفش ملی
یه دست فروش میاد که کتاب های ممنوعه میاره
اون داره.
احتمالا اونجا پیداش میکنید.

سلام. بد نیستم. شما چطورین؟
دارم این کتابو. پیش یه خانومی می رفتم بهم گفت بخرمش. اینجا هم پیدا نکردم. اینترنتی خریدمش. انجام تمرین های شناخت درمانی تنهایی واسه من سخته. این کتابه که اینجا نوشتم روم اثرات قابل لمس ترو روشن تری می ذاره. هر چند شک ندارم اگه سختی شو به جون بخرم. اتفاق های خوبی برام می افته. من همیشه احساس می کنم حالم بدتر از این حرفاس که تنهایی بتونم تغییرهای بزرگی توی خودم ایجاد کنم. باید یه روانشناس هم بهم کمک کنه. اما آخرش همیشه ازشون ناامید می شم.

ولی بازم ممنون که معرفی کردید، بابت آدرس اون دست فروشه هم ممنون. گمون کنم منظورتون نزدیک میدون شهرداری باشه نه؟

موقت چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 20:45 http://kafgorgi.blogsky.com/

سلام
اسم کتاب چی است ؟
من خیلی به این موضوع که از کدوم حس ها بیشتر استفاده می کنم توجه نکردم ولی به نظرم شنوایی باشه ؛ صداها رو فراموش نمی کنم

دنیا فقط از چیزایی که انسان میفهمه تشکیل نشده
خیال دنیایی است بزرگتر از دنیای ما
نیستی آنچنان بزرگ است که ترس از اسمش تمام هستی را گرفته است
عشق و وفا و محبت ؛ آدمی را به خودش آشنا می کند و آشتی می دهد

اسمش: تکنیک های رفتار درمانی دیالکتیکی. نویسنده هاش هم متیو مک کی و دو نفر دیگه هستن که اسم اون دوتای دیگه رو ننوشتم.
این تمرینه واسه اینه که بتونیم فکرمون رو در لحظه ی حال نگه داریم. تا از یک شی به شی دیگه و از یه فکر به فکر دیگه نپره. و دچار احساس آشفتگی نشیم. حالا از نتایجش واسه من این بود که فهمیدم انقدر تعطیلم که نه تنها در لحظه ی حال، بلکه تو این هم دنیا هم زندگی نمی کنم.

من با حرف شما موافقم. با عشق و محبت و وفا. اما بعدش این سوال واسم پیش میاد که عشق و محبت کجاست؟ چرا واسه من نبوده هیچ وقت؟ محبت داروییه که خیلی از دردهای آدمو درمان می کنه. اما من این دارو رو ندارم. پس مجبورم دنبال داروهای دیگه ای باشم. تمرینای این کتابو برای فهمیدن چیزای توی این دنیا انجام نمی دم برای فهمیدن خودم انجام می دم . واسه اینکه به خودم کمک کنم حال بهتری داشته باشم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.