سکوتِ کلمات *

خویشتن داری... این خویشتن داری کوفتی... یه چیزی که بهش 
محکومم. از بچگی بقال سر کوچه، اون مامور ماشین زباله  که می
 اومد  پول جمع کنه. هر کس و ناکسی از زندگی ما و مشکلات 
مون به لطف مامانم خبر داشتم. نه فقط از مشکلاتمون، از نقطه
ضعف هامون، از چیزایی که از نظر مامانم ایراد بود. حالا مامور
 ماشین زباله، یه کم اغراق بود. اما اغراقیه که به واقعیت خیلی 
نزدیکه. مثال روشنش همین دو سال پیشه که مامانم شروع 
کرد با دخترای تو داروخونه که از منم کوچک تر بودن و بار اول 
بود که می دیدشون  در مورد زندگی زناشوییش حرف زدن. 

همیشه می خواستم مثه مامانم نباشم. این رفتارش بدترین 
 رفتار دنیا بود. اینکه نمی فهمید چیو به کی باید بگه، یا اینکه
 بعضی چیزا رو اصلا نباید بگه. اون قدر می خواستم مثه مامانم
 نباشم که الان هیچی رو به هیچ کی نمی تونم بگم. همه اون طرف
 خطن برام. همه ی جز منطقه ی ممنوعه ان. خسته شدم از این
مدلی بودن. از هیچ وقت هیچی رو به هیچ کس نگفتن. از اینکه
 سوال هایی که واسه بقیه احوالپرسیه، واسه من سوال خصوصیه
 و دوس ندارم بهش جواب بدم. 

راه خروج کجاست؟ 

* عنوان دو کلمه از یکی از شعرهای بیژن جلالیه: " بیهوده در سکوت 
کلمات، صدای مرا جست و جو خواهید کرد. " 
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.