گل لبخند


پشت چراغ قرمز، پسر گل فروش گفت: " براش یه گل هدیه بخر" 

پرسید: "گل می خوای؟" پسر گل فروش گفت:" کادو دادن که سوال 
کردن نمی خواد." گفت :" راست می گه ها" خندیدم. پسر گل فروش 
خندید. 17، 18 ساله بود. یکی از دندان های وسط ردیف پایینش افتاده

یا کشیده بود، دندان اصلی که نمی افتد. باید کشید. پسر کمی سرش
 را  آورد پایین که مرا ببینند که دارم می خندم، ولی ندید. من هم نمی 
دیدمش. فقط دهان خندانش را می دیدم و جای خالی دندان از دست 
رفته اش را. لحظه ی اول که خندید آمدم نگران جای خالی دندانش 
شوم، اما نتوانستم. جای خالی دندانش هیچ مهم نبود. گل ها  را گرفتم 
و فکر کردم کاش یک روز کسی بفهمد پسرک قشنگ ترین خنده ی 
دنیا را دارد. 



نظرات 1 + ارسال نظر
خاتون پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 09:49 http://bakhtekhabaloodeman.blogsky.com

قبل اینکه چشمام به گلها بیافته بیشتر به اون رو متکایی /رو بالشی /رو تختی افتاد.
چقدر خوشگله

چشمات خوشگل می بینه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.