خانه ی دوست کجاست؟*

شهریور ماه تولدم است. دیشب به کسی گفتم که هیچ وقت توی زندگی ام  از
هیچ هدیه ای خوشحال نشده ام. قبل تر بهش گفته بودم که مامان همیشه 
هر چه برایم می خرید آن قدر می رفت و می آمد و می گفت: "من اینو برات
 خریدم.دیدی چی خریدم؟" بعد هی قیمتش را به روی آدم می آورد:
"اینو برات خریدم انقدر." بگذریم که هر بار قیمتی بیشتر از بار قبلی می 
گفت و با گذشت چند ماه خیال می کرد یک جنسی را که روز اول 10 تومان 
خریده پنجاه تومان خریده است. البته در مورد قیمت چیزی نگفتم. فقط 
گفتم که مامان منت چیزهایی را که می خریده به سرم می گذاشته. چیز
هایی که در خریدنش حتی سلیقه من در نظر گرفته نشده بودو مامان
 چیزهایی می خرید که خودش دوست داشت. گفتم برای همین از مامان 
و بابا خواستم به جای کادوی تولد بهم پول بدهند. خودم می روم از طرف 
آن ها برای خودم کادو می خرم. گفتم مهسا چیزهایی توی خانه شان را 

که اضافه می ماند کادو می کرد و به جای هدیه تولد به من می داد.

 نگفتم حتی یک بار یک گردنبند و گوشواره ای یهم داد که کاملا
 مشخص بود که خودش چند بار استفاده کرده چون رنگ نخ گردن
بند با عرق گردن رفته بود. گفتم بهترین کادویی که او بهم داد
 عطری بود که دوست پ.سرش بهش داده بود. و خودش ماه قبل
گفته بود که دو.ست پسرش عطری بهش داده که بوی شیرینی دارد
 و ازش خوشش نمی آید.بعد همان را کادو کرده بود و برای تولدم 
آورده بود. و این کادو از آن جهت بهترین کادویش نبود که من از 
عطر خوشم آمد، چون نیامد. همان وقتی هم که گفته بود از عطر 
شیرین خوشش نمی آید من گفته بودم در کل از عطر استفاده 
نمی کنم و علاقه ای هم به عطر ندارم اما فقط عطرهای با بوی خنک 
را می پسندم. کادو از آن جهت بهترین بود که قبلا استفاده نشده 
بود. گفتم هیچ وقت نبوده کسی ببیند من از چه خوشم می آید 
و آن را بهم هدیه بدهد برای همین است که اصلا از کادو گرفتن 
خوشم نمی آید. ترجیح می دهم کسی که می خواهد بهم کادویی 

هدیه کند از خودم بپرسد چه می خواهم در این صورت از کادویم 
خیلی بیشتر خوشحال می شوم. 

این ها را گفتم و امروز بی دلیل یاد صبا افتادم. صبا دوست آخرین سال 

دبیرستانم بود. سال های بعد هم خواست دوستم بماند .تازه پاهایم را
عمل کرده
 بودم. او با مامانش و یک جعبه ی شیرینی آمد. بعد از آن هر
چند وقت
 هفته یک بار می آمد. برایم کادو می آورد. یک لباس که یقه ی
بازی 
داشت که سرشانه های آدم را نمی پوشاند. راه راه های افقی لیمویی

 و زرد خیلی کم  رنگ داشت. لباس قشنگی بود. تا وقتی سالم بود می
 پوشیدمش. برایم 
عطر می آورد. اسپری و.... 
در مقابل من هیچ کاری نمی کردم. او آمد. من نرفتم. من هیچ چیز 
برای او نخریدم. من جوری رفتار نمی کردم که انگار قدر دان توجهی 
که بهم می کرد هستم. بعد هم یادم نیست چه شد. صبا رفت و گم 
شد. یک وقتی دوباره پیدایش کردم. قرار بود برم ببینمش. نمی
دانم چه شد که نرفتم. بعد دوباره هر دویمان گم شدیم تا اینکه در 
فیس بوک پیدایش کردم و این بار او دیگر در این شهر زندگی نمی کرد. 

امروز یادش افتادم و دلم گرفت. یک آدم هایی هستند که می خواهند 
دوستی شان را از طریق کادوها ثابت کنند، و مهم نیست که چه بهت 
می دهند این یعنی بهت توجه دارند و دوستی و محبتت را می خواهند. 
او دوستی مرا می خواست. بهم توجه می کرد. سعی می کرد وقتی 
بیمارم دلم را شاد کند. ولی من هیچ کار خاصی برایش نکردم. حتی 
آن دوستی را که او می خواست بهش نشان ندادم. درست که با هم 
خیلی فرق داشتیم. درست که دنیای او هیچ شباهتی به دنیای من 
نداشت اما باید قدر کارهایی را که برایم می کرد می دانستم و 
متاسفانه ندانستم. 

وقتی رفتم توی ف.یس بوک پیدایش کردم هم فهمیده بودم که 
قدرش را ندانسته ام. می خواستم جبران کنم ولی او دیگر در این 
شهر زندگی نمی کرد و به گمانم دیگر برایش هم اهمیتی نداشت 
که من چه چیزی را می خواهم یا نمی خواهم. 

*عنوان از سهراب 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
خاتون یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 07:25 http://bakhtekhabaloodeman.blogsky.com

عخیییینه خداییش خواهر من خیلی مظلومه و همیشه میگه تو کل سال فقط دوتا اتفاق مهم هست.یکی تولد خاتون یکی عید نوروز.از عید به اینور کادوی تولد میخرم براش از پاییز به اونور کادوی عید

چه خوب

خاتون جمعه 19 شهریور 1395 ساعت 07:16 http://bakhtekhabaloodeman.blogsky.com

تولدت مبارک
راسش منم تا به حال هدیه های جالبی نگرفتمولی یه ابجی دارم مجبورش میکنم برام بگیره.اون طفلک هرسال میگیره.از یه سالی به بعدم همگی قرار گذاشتیم که چه جشن بگیرم چه نه کیک بگیرم.

مرسی
من به خواهرم می گم خب بیا از خودم بپرس از چی خوشم میاد. یه لیست بهت می دم برو هر کدومو دوست داشتی بخر. ولی بازم می ره چیزایی می خره که خودش خوشش میاد نه من

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.