هیچ روز خوبی نمی یاد، وقتی که تو خودت روزهای خوب رو خراب می کنی.

شده ام شبیه این مردهایی که از ک.ار بی ک.ار شده اند و حالا توی 
خانه دارند دیوانه می شوند. هر پانزده دقیقه یک بار می روم 
آگ.هی های ا.س.تخدامی را نگاه می کنم، مثلا فکر می کنم توی پانزده 
دقیقه معجزه می شود؟ کار پیدا می شود؟ نمی توانم توی خانه بمانم 
نمی توانم ب.یکار باشم. فهمیده ام ریشه ی خیلی از مشکلاتم  ماندن 
در خانه است. در ب.یکار بودن است. می خواهم بروم سر ک.ار. می 
خواهم خسته باشم. از خستگی بیهوش شوم. خود آزاری نکنم، فکر
های الکی نکنم. باورم نمی شود، یک روزی نمی خواستم بروم سر کار ، 
چه طور  همچین آدمی بودم؟ چرا تمام خواسته ام این بود که بروم توی
 اتاق   در را ببندم و توی دنیای خیالی ام غرق شوم؟ 


زده ام یک موقعیت ش.غ.لی خوب را با ب.یمه خراب کرده ام، آن ها مرا 
می خواستند. سه نفر باهام م.صاحبه کردند. اولی یک سوال ه.وش 
برایم نوشت، از این ها که باید رابطه ی ر.یاضی اش را پیدا کنی. بعد 
پرسید اگر فلان قدر پ.ول داشتم باهاش چه کار می کردم.  من همیشه
 دارم فکر  می کنم اگر فلان چیز را ت.ولید می کردم مردم  خیلی خوب می 
خریدنش. می توانستم جای یک جواب هزار تا جواب  بدهم  اما فقط یکی 
شان را گفتم. پای برگه ام نوشته بود ه.و.ش عالی، ا..قت.صاد عالی، باید 
بهش می گفتم بنویس شعور صفر، دوراندیشی صفر ، زندگی در دنیای
 واقعی منفی 273 درجه کلوین، توهم : بی حد و حد حصر، بی انتها. 
دومی هم برایم سوال ه.وش نوشت، و یک سری س.وال های دیگر کرد. 
بعد آمدم خانه، زنگ زدند که باز هم بیا م.ص.احبه. سومی گفت که 
باید ت.هعد م.ح.ض.ری بدهم که تا دو سال رهایشان نمی کنم. گفتم 
این کار را نمی کنم. می دانید؟ نمی خواستم رهایشان کنم ولی
نمی خواهم به هیچ کس تعهد بدهم. من همیشه توی رویا زندگی 
می کنم. رویای یک روز خیلی بهتر از امروز. طبیعی است که اگر نمی 
خواستند مجبورم کنند حتی زیر پنج سال هم رهایشان نمی کردم. 
اصلا مگر کی می خواست مرا استخدام کند که نگران  شدم؟ 
باید به آقاهه می گفتم یکی از آرزوهای زندگی ام که هر چند سال 
یکبار بروم شغلم را کاملا عوض کنم؟ اما حالا دیگر دیر شده و سنم 
برای این کارها خوب نیست اما هنوز توهمش با من است؟  یا اینکه
 همین که تو می گویی ت.عهد من یک دفعه به تمام راه های فکر می
 کنم که تعهد به رویم می بندد؟ تمام راه های خیالی دنیا. باید بهش 
می گفتم  که شاید برای همین است که ازدواج نکرده ام؟ که پای هر
 کس وسط  باشد من فوری به تمام آدم های دیگری که ندیده ام  و
 ممکن است خیلی بهتر باشند فکر می کنم؟ که اگر ازدواج می کردم 

دیگر تمام موجودات خیالی و رویایی و نیست در جهان را از دست می

 دادم و باید با واقعیت موجود کنار می آمدم؟ باید بهش می گفتم من
 توی این دنیا  
زندگی نمی کنم؟ با خیالات خودم خوشم؟ اصلا مگر نمی

 خواهم بروم ک.ار کنم که خودم را از این خیالات بیرون بکشم؟ آخرش

 گفتم باشد ت.ع.ه.د می دهم. ولی دیگر دیر شده بود. مرد سوم
 خیال
 کرد من  می خواهم بزنم به چاک و اهل ک.ار کردن نیستم. در
صورتی  
که  توی این دوره از زندگی ام تنها یک چیز حالم را خوب می کند

 و آن ک.ار کردن است. اگر ک.ار نکنم دیوانه می شوم.ک.ار م.فت و
 خرح.مالی  بی 
خودی هم نمی خواهم بکنم. مگر چند بار دیگر می توانم
 یک ک.اری پیدا  
کنم  که .بی.مه می کنند و از همان اول هم ح.ق.وق 

خوبی می دهند؟ آن هم توی شهری که انتظار دارند از بام تا شام برای 

شان کار کنی تا چ.هار صد تومان بهت بدهند.اصلا متوجه بودم که

 دارم کجا  زندگی می کنم؟ 

 

خدایا صبر، و گرنه دق می کنم ...
یک ک.ار خوب هم  برایم پیدا کن،  برای تا روز ی که زنده ام ت.ع.هد 
می دهم. 

پ.ن: ببین تو می تونی اون دماغ زشتتو بکنی تو وبلاگ من، اما دیگه 
حق نداری بر اساس چیزی که اینجا می خونی جو زده بشی و فش فش 
به این ور و اون ور جرقه پرت کنی. فش فشو 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.