دانی که رسیدن هنر گام زمان است*

باید می گذشت تا می فهمیدم خنده دار نیست،  حتی عجیب 

هم نیست که بعضی آدم ها را هیچ وقت فراموش نمی کنیم 

با وجود اینکه یک بار بیشتر آن ها را ندیده ایم. باید می گذشت 
تا می فهمیدم این درباره ی تاثیر آدم هاست. حسی که ایجاد می 

کنند، حسی که به هر دلیلی عمیق است، و پاک نمی شود حتی 
بعد از سال ها. 

خندید. گفت: " ح.التون خوبه؟ "دختره زل زد بهش. احساس 

کرد باید توضیح بدهد. به من گفت که دختره بشنود:" چون 

شما رو اون همه ا.ذیت کردم تو خ.اطرم موندید" فکر کردم 
اصلا به دختره چه ارتباطی دارد،او که کاره ای نیست  چرا ما هی
همه چیز را برای اطرافیانمان توضیح می دهیم. دختره آن 
قدر پر رو بود که برگشت بهم گفت:" برای چی اذ.یتت کرده؟" 

باید می کشیدم توی دهنش. جواب بعضی سوال ها کلمه نیست 

همین است. 


امروز همه اش به آدم هایی فکر کردم که یک بار دیده ام  اما
برای همیشه در ذهنم مانده اند. به گمانم همه شان یک
 ظرافتی داشته اند، منظورم ظرافت ظاهری نیست،  یک
 ظرافت رفتاری ، یا اینکه حسی را برانیگخته اند که این 
همه 

آدم های آشنای دور و بر نتوانسته اند. امروز به این فکر کردم 
که من هم در خاطر کسی مانده ام؟ کسی که فقط یک بار مرا 
دیده؟


دستی از غیب بیرون بیاید و بهم بگوید آره، من حالم بد است. 

حالم بد است و از خودم عصبانی ام و دارم این موضوع را روی 
چیزهای دیگر فرافکنی می کنم. اما واقعیت این است که تا فردا 

صبح هم بنشینم و پست های بی ربط بنویسم خوب نمی شوم. 

حالا واقعا آره؟ 
یک کمی خوب می شوم ها


*ه. الف. سایه 



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.