مرد رویاها


تشریف بیاورید ادامه ی مطلب. 


 زن های ز.یبا را دوست دارم. این جمله می توانست شروع پست دیگری باشد که قبل
 تر ها
 می خواستم  درباره ی زنان ز.یبایی که دوست داشته ام بنویسم. مثلا  بنویسم
 اولین زن ز.یبایی 
که دوستش داشتم چ.ارلیز ت.رون توی فیلم s.weet  n.ovomber  
بود. طی دو سال نزدیک به 
بیست بار این ف.یلم را دیدم. و هر بار انگار بار اولی بود که
می دیدمش.  بعدها زنان ز.یبای دیگری 
را کشف کردم  که هر کدام به شکلی زیبا بودند
 و راستش را بخواهید کم  کم پیدا کردن زنان ز.یبا 
و جمع کردن عکس ها و فیلم هایشان
 و نگاه کردن بهشان برایم به صورت اعتیاد در آمد.
منظورم این نیست که من با دید
 ج.نسی بهشان نگاه می کردم. نه، آن ها زیبا بودند و دیدن این 
زیبایی برایم ل.ذت بخش
 بود،  اما نه ل.ذت ج.نسی. یک باری به خودم نگاه کردم و دیدم چند 
ساعت از روز را دارم
 به عکس هایشان نگاه می کنم  و بهشان فکر می کنم. از خودم پرسیدم 
 چرا؟ چرا این
کار را  می کنم؟  
کم کم داشتم به این نتیجه م رسیدم که شاید  بقیه راست  می گویند
 و این نوعی ت.مایلات ه.مجنس
 خ.واهانه است. زن های طبیعی معمولا  به زنان  ز.یبا 
حسادت می کنند (اگر هم نکنند حداقل اهمیتی بهشان
 نمی دهند) اما من دوستشان
 
داشتم. چند وقت بعد جوابم را گرفتم.من آدم به شدت بصری بودم ، هنوز هم هستم،
 زیبایی
 های  چشمی برایم  اهمیت زیادی دارند. من علاقه ای به گوش کردن به رادیو
ندارم. چندان 
به موسیقی گوش نمی دهم. طبیعت را دوست دارم چون زیباست و
زیبایی هایش دیدنی  است نه 
شنیدنی ز.ن های  ز.یبا چشم های دنبال ز.یبایی مرا
 سیراب می کردند.  از همان وقت 
فهمیدم  می توانم این علاقه  را به سمت دیگری ببرم.
اول تصمیم گرفتم  به جای نگاه  کردن به صورتشان  
به لباس هایشان  نگاه کنم.  به
 
ترکیب رنگ ها  و مدل  لباس ها، این ها هم به همان اندازه برایم ل.ذت بخش بود اما
به شیوه ای 
دیگر. تصمیم گرفتم عکس های مربوط به لباس های زیبا، منظره های زیبا
و عکس های هنری جمع کنم . و ناگهان چیز 
تازه ای درخودم کشف کردم،  فهمیدم 
 که 
می توانم لباس هایی  طراحی کنم که مدلشان را جایی  ندیده ام و از ذهن
 
خودم می آیند.

 
خب راستش هدفم نوشتن  از ع.لاقه ای که به زنان داشته ام و بعد تغییر جهت این
ع.لاقه، نیست.
 این را همین طور نوشتم تا بگویم منظور از دوست داشتن زنان ز.یبا
چیست. گر چه هنوز هم  
زنان زیبا را دوست دارم و  تحسین می کنم اما دیگر ساعت
 هایی از روز به فکر کردن درباره ی 
آن ها اختصاص نمی دهم. 


چه مقدمه طولانی شد، خب حالا می گویم: زنان زیبا را دوست دارم. یکی از این زنان
 زیبا میراندا  ک.ر است. می دانستم که با ج.استین ب.ی.بر به همسرش ( ا.ورلاندا
 ب.لوم )  خ.یانت کرده و بعد از هم جدا شده اند.هر چند این ها شایعه بود اما بعدها
که ب.لوم با س.لنا گ.ومز قرار گذاشت تا  از ج.استین انتقام بگیرد و دعوایی که توی
 کافه با ج.استین کرده بود نشان می داد که این ها همچین هم شایعه نیستند. میراندا
از لحاظ شخصیتی آدم مزخرفی بود که با پ.سری که یازده سال از خودش کوچک تر بود 
و قدش از خودش  کوتاه تر بود به همسرش خ.یانت می کرد. با این حال این ها باعث
 نمی شد که من ازش بدم بیاید او زیبا بود و من با زیبایی ظاهرش کار داشتم، درونش
 برایم اهمیتی نداشت. به جز جمع کردن عکس هایش درباره اش زیاد می خواندم. یک
جایی گفته بود که در دوران دوستی اش با ب.لوم به همدیگر نامه می نوشتند و بعد که
 ازدواج کرده اند ب.لوم این نامه ها را قاب  کرده. توی عکس های دو نفری که ازشان
 دیدم   همیشه بلوم با محبت خاصی  بهش نگاه کرده، و لازم  نیست من بگویم  خودتان
 هم می دانید  یک مرد فقط در صورتی این جور با محبت به یک زن نگاه می کند که از
 اعماق قبلش و صمیمانه دوستش داشته باشد. 
بعد ها توی ی.و ت.یوب فیلم هایی ازشان دیدم ب.لوم همیشه جوری دست های
میراندا ک.ر را می گرفته  و هوایش را داشته انگار که عزیز ترین موجود دنیا را  مواظبت
 می کرده. توی ف.شن ش.وی سال 2012  و.یکتور.یا س.کرت همان شبی  که می گویند
 میراندا ک.ر  با ج.استین به هتل رفته بلوم هم هست. هر  بار که میراندا می آید  جوری
 ذوق زده می شود و با تحسین نگاهش می کند انگار نه انگار که این زنی  است  که چند
 سالی است باهاش ازدواج کرده و یک پسر بچه هم دارند.


همه ی این ها را گفتم تا بگویم همیشه آرزو داشتم مردی مرا همان طور که او.رلاندا
ب.لوم،  میراندا ک.ر را  دوست داشت، دوست داشته باشد. همان طور عمیق و از ته دل.
ببینید ر.ابرت پت.ینسون و  ک.ریستین اس.توارت با هم بودند اما تنها حسی که از
تماشای  عکس های این دو به آدم دست می دهد این است: " این دو برای همدیگر
ش.ریک  ج.ن.سی خوبی بوده اند، نه بیشتر. " ولی تماشای حالت نگاه کردن ب.لوم 
به م.یراندا ک.ر این حس را به آدم می دهد که چقدر واقعی و از ته دل دوستش دارد
و من همیشه حسرت مردی را داشتم که این طور دوستم داشته باشد.
ب.لوم تنها مردی در دنیاست که برایش احترام فوق العاده ای قائلم. و بله درست می
 گویید من هرگز او  را نمی بینم  و احترام قائل بودنم به درد خودم می خورد اما یک آدم
 هایی توی این دنیا هستند که با اینکه هرگز نمی بینی شان توی ذهنت ارزش زیادی
 دارند. حداقل فهمیدم آرزویی  که همیشه داشتم کاملا خیالی  نبوده و جایی توی این
دنیا مردی بوده که زنی را شبیه به آرزوهای من دوست داشته. 


+این را چند روز پیش نوشته بودم. به عنوان چرکنویس ذخیره اش کردم تا بعدن ادامه اش
 را بنویسم. الان هرچه نگاهش می کنم به نظرم ادامه ندارد و همین جا تمام شده است! 

بعدن نوشت: وقت هایی که به مرد رویاهایم زیاد فکر می کنم  این قابلیت را پیدا می کنم
که  به خیابان بروم  و عاشق اولین مردی بشوم که به ظاهر مهربان به نظر می آید.
 توهم  مهربانی فرد مورد نظر از چند  ساعت تا چند روز ادامه می یابد و بلاخره محو می
 شود، باید یادم بماند که وجود او.رالا.ندا ب.لوم در دنیا به معنی این نیست که جایی
 برای  من هم   او.رلاندای دیگری وجود دارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.