خواستنی ها 1

امروز از صبح باران باریده، یکسره و مدام، یک بار از خواهرم خواستم برویم
مغازه ی سر خیابان، گفت:" توی این بارون؟" از برادرم هم خواستم برویم بیرون
گفت:" درسته گفتن شاعرانه اس ولی دیگه نه این جوری" نیم ساعت پیش
بارانی پف دار قدیمی ام را پوشیدم و رفتم توی ایوان ایستادم. باران که می
خورد به خزهای کلاهش بوی پر مرغ می داد. همان جا روی ایوان فهمیدم دیگر
تمام شده، با باران آشتی کرده ام، یاد هیچ چیز و هیچ کس نمی افتم. حالا
باران همان باران است. پر از پاکی و حس های خوب. حساب باران را از حساب 
آدم ها جدا کرده ام. همه شان رفته اند به درک، من مانده ام و باران، من مانده ام
و خودم.
 

دلم می خواهد بروم پاریس. نه برای اینکه برج ایفل را ببینم. نه، به اندازه ی کافی
برج ایفل را به عنوان دسته کلید، آویز برای گوشی، طرح روی کیف، و در انواع و
اقسام اندازه های فلزی  برای تزِئین روی میز دیده ام.توی انمیشین ها و فیلم ها 
به اندازه کافی تماشایش کرده ام. از گوگل کردن اسم پاریس با هزار تا عکس
برج ایفل رو به رو شده ام. انگار که پاریس آن همه کاخ و موزه و  کلیسای دیدنی
ندارد، انگار اگر برج ایفل را ازش بگیرند دیگر هیچ جاذبه ای ندارد.اما من حتی دلم
هیچ کدام آن موزه ها و پارک ها و کاخ ها را نمی خواهد. دلم می خواهد بروم این
خیابان را از نزدیک ببینم:




می توانم ساعت ها توی این خیابان (شاید هم کوچه )راه بروم و خسته نشوم. 
این چراغ ها را دوست دارم. یک زمانی پل ها را هم خیلی دوست داشتم ولی
حالا پل ها هم مثل باران می مانند. مرا به یاد احساسات بدم می اندازند.
شاید باید آن ها را هم مثل باران برای خودم پاک کنم.

خب راستش من پولی ندارم که بخواهم بروم پاریس. هزینه ی تورها را نگاه کردم
برای چهار روز و یک اتاق با تخت دو نفره، شش میلیون تومان می گیرند. یعنی
شما حتی اگر یک نفر باشید یک آدم غریبه را با شما می چپانند توی یک اتاق.
هزینه اتاق های یک نفره هم هفت میلیون تومان است. و راستش؟ اگر هم این
پول را داشتم می رفتم چشم هایم را لیزر می کردم که دیگر مجبور نباشم
عینک بزنم. در اصل من آدمی نیستم که به خاطر دیدن یک خیابان شش یا
هفت میلیون تومن هزینه کنم. اگر هم پول داشته باشم مورد مصرف بهتری
برایش پیدا می کنم. وقتی می توانم این خیابان را ببینم که آن قدر پول داشته
باشم که ندانم باهاش چه کار کنم.

یک چیز دیگری هم دلم می خواهد. دلم می خواهد توی محیط بیرون از خانه،
بدون روسری و مانتو یک عالمه عکس با لباس های خوب بیندازم. منظورم اصلا
این نیست که با حجاب مشکلی دارم. هیچ مشکلی ندارم. حتی اگر بروم خارج
از ایران زندگی کنم باز هم حجابم را رعایت می کنم. فقط دلم می خواهد عکس
هایی داشته باشم که توی خانه نیستند ولی تویشان لباس هایی دارم که جایی
جز خانه نمی توانم بپوشم. مثلا لب دریایی، توی جنگلی، کوهستانی.... جایی
شبیه این ها.  

 

از بچگی عادت داشتم که چیزهایی را که نمی توانستم داشته باشم نخواهم.
سعی می کردم دیگر دوستشان نداشته باشم. حالا اما دیگر  نمی خواهم این
طور باشم. می خواهم چیزهایی را دوست داشته باشم حتی اگر دور از
دسترس باشند. شاید زمان آدم هارا عوض کند،  که قطعا این کار را می کند.
شاید خواسته های امروز، فردا کودکانه و  خنده دار باشند. ولی می گذارم زمان
بهشان رنگ فراموشی بزند، یا  به تنشان جامه ی واقعیت بپوشاند، خودم
پیشاپیش بهشان مهر "باطل شد" نمی زنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 16:06 http://40yeras.blogsky.com

هر کسی یه رویایی داره تو زندگی ش . باورت می شه من تا 25 سالگی هیچ رویایی نداشتم !!! هیچ
بعد کم کم شروع کردم به رویا ساختن . ساختم و خراب کردم . هرچی آرزو می کردم . ته ش می دیدم این آرزو اونی نیست که منو راضی کنه !!!
حالا فقط یه آرزو دارم . که اگه اون برآورده شه همه چی هست ...

بله کاملا باورم می شه منم تا سالهای سال هیچ خواسته ، آرزو، رویا، حتی درخواستی نداشتم
امیدوارم به آرزوهات برسی دوست خوبم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.